-
دلم تنگه برای روزای دور
1391/04/22 02:01
من واژههای ولگردِ بیخیالِ خودم را میخواهم لطفا جمعهی عجیبِ همان هفتههای بیمشق و گریه را به من برگردانید! امروز 21/4/91 هس باورت میشه؟؟؟؟؟ اینهمه وخت نبودی؟ رفتم یه وبلاگو با آهنگش سر زدم یاد قدیما افتادم چقد دلم برای اون روزا تنگ شده زیاد روزای تلخ و شیرینی بودن شاید همون وختم به نظرم خیلی سخت و وحشتناک بودن و...
-
بازگشت پر خبر
1391/03/01 15:48
مدت هاس اینجا نیومدم دوره های پر فرازو نشیبی تا حالا طی شده 18/1/91 عقدمون بود حتی از ماهگردمونم گذشته 18/12/90 هم روزی بود که علی سیگارو گذاشت کنار هنوز من با احساسای بالا پایینم کنار نیومدم و هنوز سخته برام پذیرش اینکه به این زودی ازدواج کردم شاید نباید اینکارو میکردم نمیدونم بار ها و بار ها اتفاق افتاده که بگم...
-
و باز از اولین بار ها
1390/11/17 13:32
اولین باری که تنهای تنها بودیم! (نه توی خیابون),یه روز یکشنبه ای بود که شهادت پیامبر بود و مامان ایناش رفته بودن تهران و.... و تجربه های نو ....... فک کنم اوایل زمستون امسال بود یعنی بهمن اینا دیشب 15/11/90 همه رو پیچوندیمو رفتیم خونه مادر اینا نبود کسی.....
-
اولین باری که بوسیدیم
1390/11/17 13:25
اولین بوسه ما یه روز بارونی توی پاییز 90 (حدود ماه آبان ) کنار پل خواجو بود.داخل ماشینی که از بس شدت بارون زیاد بود,اگه کنار شیشش از بیرون وای میسادی,نمیتونستی داخلو ببینی. تجربه ی ترسناک و پر از شرمی بود.
-
falling in love
1390/11/12 14:17
روز 8/11/90 ساعت حدود 11 شب بود که برای اولین بار که نگاش کردم,یه چیزی از توی دلم تالاپی افتاد پایین . همون موقعی که بلافاصله یه آهنگ از احسان خواجه امیری playشد که کاملن مناسب بود با احوال من میشه خدارو حس کرد تو لحظه های ساده تو اضطراب وعشق و گناه بی اراده بی عشق عمر آدم بی اعتقاد میره هفتادسال عبادت یکشب به باد...
-
یه هفته با تجربیاتی بسیار نو!
1390/11/05 11:22
مشاورم گفت پسر خوبیه گفت مشکلی نمیبینم گفتم اگه ناخوداگاهم اذیت کنه؟ اگه مثه بابا باشه؟ اگه زود رنجیش اذیت کنه؟ با اطمینانی که قبلن کم پیش میومد بم نشون بده,گفت نترس.نمیکنه.اذیت نمیکنه باز دل دل زیاد دارم اما آرومه ته ته دلم, ازون روزی که مشاورم این اطمینانا رو بم داد خدایا کمکم کن کمک کن که اینقد احساس نکنم دختر بدیم...
-
دل تنگ یی زیاد من
1390/11/01 01:32
دلم اونقدر تنگه که اندازه نداره وختی کسی که یه موقعی خیلی دوسش داشتیو الان مجبوری که دوسش نداشته باشی, برای یه چن دقیقه زل میزنه تو چشمات و تو تا ته ته اون نگاهش فرو میری و ذوب میشی تو وجودش ,دلت میخاد چشماتو ببندیو چند سال دیگه از خاب بیدار شی وختی که همه چیز تموم شده ,وختی دل دلات تموم شده ,وختی بچه بازیات تموم شدن...
-
اولین جلسه کارگاه دوره جدیدش
1390/10/13 11:29
دیروز کارگاه مسیر زندگی دوره ی چها.رمش شروع شد. آر.می.ن هم بودش.چقدر به هم ریختم. یعنی بگم منفجر بودم بهتره. دلتنگ بودم و ناراحتو کلافه و پریشون دیروز توی کارگاه,برگشتیم به سالیان پیش و به وختی که 3-4 سالم بودو بابا چقدر اذیتم میکرد. گفت عزیزترینتونو بیارین تو ذهنتون و با هر فاصله ای که میخاین نسبت بهش وایسین به سختی...
-
هلولا وااااارد میشودددددد
1390/10/10 19:40
میدونم مدت هاس اینجا رو نه بش سر زدم نه چیزی نوشتم درگیر بودم و در حال تحول میدونین؟ اونروزا واقعن کامنت و بازدید بقیه خیلی زیاد برام مهم بود و خب پایین بودن بازدیدا باعث شد این وبلاگم ول کنمو برم اما ازین به بعد هروخت تونستم مینویسم فقط برای دل خودم :) اگه بخام راحت بگم باز هم وارد دوره ی جدیدتری از زندگی شدم...
-
و باز ازون روزای بد
1390/04/21 01:24
امشب خیلی گریه کردم بی معرفتا خیلی تنهام زیاد پ.ن.1.برای ارشد خوندن ،اونم از تابستون،خیلی همت عالی میخواد.... همونی که من ندارم :"(
-
and when the end ,comes
1390/04/19 23:55
دوره جدید زندگی ام، رو به اتمام است. ثمره اش فقط نمرات پایان ترم پایین و دلمشغولی های شبانه روزی بود. همین...!
-
خدایا گاهی یه نگاهی چیزی :(
1390/04/14 00:35
بعد از یکی دو ماه دو روز تلخ رو گذروندم :"( که توش گریه و غصه ی زیاد داشت... پ.ن.میخام...نمیخام....میخام....نمیخام.....؟!؟!
-
لعنت به حرفایی که راحت،گند میزنن توی چیزی که قرار بود خاطره شه
1390/04/05 22:34
اه .... از عشق و جدایی و تنهاییو دوستی و همه این کوفتو زهرمارا متنفرم!!! متنفر پ.ن.۱.اینو مینویسم تا یادم نره امروز اولین روز ناهار دونفره ایم بود! پ.ن.۲.اینم مینویسم تا یادم نره با قوطی پپسی گند زدم به سر و صورت جفتمون پ.ن.۳.اینم مینویسم تا یادم نره ،میگه:،متوسط رو به بده پ.ن.4.مینویسم که چقد دلم میخاد بگم...
-
ترس
1390/04/03 00:51
اگه بخوام واژه ی ترس رو تعریف کنم،باید بگم: "ترس کلن چیزیست که من را فرا نمیگیرد" اما گاهی،روزهایی،اتفاق هایی،هست تا بیندازندش به جانم و گاهی.... آنقدر زیاد میشود،تا قید همه چیز را میزنمو... خلاص میکنم خودم رو پ.ن.به قول استادم،قطعا یه چیزایی ،بوده که تا اینجا اوردتت ، یکی نیست بگه" آخه دختر جون،چرا اون...
-
welcome to my life
1390/03/27 22:21
از یه چیزی مطمئن شدم حالا باید شناخت کسب کنم سختی داره... اینکه بدونم بهترین نیست، اما بدم نیست نمیدونم... گیجم بازم میترسم
-
دوران کمون احساسی ام گمانم رو به اتمام است!
1390/03/26 21:49
به دوره ی جدیدی از زندگی ام وارد شده ام چند روزیست... پ.ن.میترسم...چرا؟!
-
هاه...
1390/03/15 12:55
همیشه کم میارمت... پ.ن.استادم میگفت :قیودی مثل "همیشه"،"هیچوقت"و... ،قیودی هستن که باعث تحریف شناخت و هیجان های نا سالم میشن.باید تا اونجایی که میشه ،توی افکار اتوماتیکمون،کمتر ازین قیود استفاده کنیم. با این حال... همیشه کم میارمت :"(
-
نه تو نیستی نه نمیشه باورم...
1390/03/14 14:55
حتی فرشته ها هم بی انصاف میشوند.
-
من میتوانم...میشود...چندیست تکرار میکنم
1390/03/12 18:56
روزها تند تند میگذرد با تو یا بی تو اما با تو... هاه حیف که قرار گذاشته ام نگویم... با تو بهتر میگذشت!
-
پست ۱
1390/03/11 22:08
اولین پست این وبلاگ رو آغاز میکنم به یاد خدایی که امیدوارم کمکم کنه و ازین وضعیت راحتم کنه. الان واقعا نیاز دارم به کمکش تا بهم قدرت بده بتونم دووم بیارم و قوی باشم. پ.ن.۱.چهارمین تجربه وبلاگمه....میخام همینطور گمنام باقی بمونم پ.ن.۲.نمیدونم قراره این وبلاگ چطور ادامه پیدا کنه.. پ.ن.۲.با من دوس میشین؟؟؟