و باز از اولین بار ها

اولین باری که تنهای تنها بودیم! (نه توی خیابون),یه روز یکشنبه ای بود که شهادت پیامبر بود و مامان ایناش رفته بودن تهران و.... و تجربه های نو .......
فک کنم اوایل زمستون امسال بود یعنی بهمن اینا

دیشب 15/11/90 همه رو پیچوندیمو رفتیم خونه مادر اینا

نبود کسی.....


اولین باری که بوسیدیم

اولین بوسه ما یه روز بارونی توی پاییز 90 (حدود ماه آبان ) کنار پل خواجو بود.داخل ماشینی که از بس شدت بارون زیاد بود,اگه کنار شیشش از بیرون وای میسادی,نمیتونستی داخلو ببینی.
تجربه ی ترسناک و پر از شرمی بود.

falling in love

روز   8/11/90 ساعت حدود 11 شب بود که برای اولین بار که نگاش کردم,یه چیزی از توی دلم تالاپی افتاد پایین .
همون موقعی که بلافاصله یه  آهنگ از احسان خواجه امیری  playشد که کاملن مناسب بود با احوال من
میشه خدارو حس کرد
تو لحظه های ساده
تو اضطراب وعشق و گناه بی اراده
بی عشق عمر آدم بی اعتقاد میره
هفتادسال عبادت یکشب به باد میره
یکشب به باد میره

وقتی که عشق آخر تصمیم شو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق عاشقتر از همیشه
هر چی محال میشد با عشق داره می شه انگار داره می شه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه اس
از لحظه های حوا هوا می مونه و بس
نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه
شاید خدا قصه تو از نو نوشته باشه
از نو نوشته باشه
وقتی که عشق آخر تصمیم شو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق، عاشقتر از همیشه
هرچی محال میشد با عشق داره میشه

انگار داره میشه


نمیدونم چرا و به چه خاطر این اتفاق افتاد

شاید به خاطر جنس نگاهی که فرق میکرد

نگاهی که تا توی خود ِ خودم فرو رفت.

اتفاقی که تالا نیفتاده بود

حتی نمیدونم این حس ادامه داره یا نه.اما حس جالبی بود که فکر نمبکردم اتفاق بیفته برام.

یه هفته با تجربیاتی بسیار نو!

مشاورم گفت پسر خوبیه

گفت مشکلی نمیبینم

گفتم اگه ناخوداگاهم اذیت کنه؟

اگه مثه بابا باشه؟

اگه زود رنجیش اذیت کنه؟

با اطمینانی که قبلن کم پیش میومد بم نشون بده,گفت نترس.نمیکنه.اذیت نمیکنه


باز دل دل زیاد دارم اما

آرومه ته ته دلم, ازون روزی که مشاورم این اطمینانا رو بم داد


خدایا کمکم کن

کمک کن که اینقد احساس نکنم دختر بدیم و کمکم کن راهی که خودت نشون دادی رو دیگه با اطمینان پیش برم


پ.ن.1.روز یکشنبه ,1 بهمن ,روز تعطیلی که شهادت حضرت محمد بود,رفتم خونشون.تنها بودیم!
تجربه های نو و لذت بخشی بود

هیچ وقت یادم نمیره !
:-"

دل تنگ یی زیاد من

دلم اونقدر تنگه که اندازه نداره
وختی کسی که یه موقعی خیلی دوسش داشتیو الان مجبوری که دوسش نداشته باشی, برای یه  چن دقیقه زل میزنه تو چشمات و تو تا ته ته اون نگاهش فرو میری و ذوب میشی تو وجودش ,دلت میخاد چشماتو ببندیو چند سال دیگه از خاب بیدار شی

وختی که همه چیز تموم شده ,وختی دل دلات تموم شده ,وختی بچه بازیات تموم شدن و بزرگ شدی,

چقد فراموش کردن تصویر بعضی چشما سخته :(