امشب خیلی گریه کردم بی معرفتا
خیلی
تنهام
زیاد
پ.ن.1.برای ارشد خوندن ،اونم از تابستون،خیلی همت عالی میخواد....
همونی که من ندارم :"(
دوره جدید زندگی ام، رو به اتمام است.
ثمره اش فقط نمرات پایان ترم پایین و دلمشغولی های شبانه روزی بود.
همین...!
بعد از یکی دو ماه
دو روز تلخ رو گذروندم :"(
که توش گریه و غصه ی زیاد داشت...
پ.ن.میخام...نمیخام....میخام....نمیخام.....؟!؟!
اه ....
از عشق و جدایی و تنهاییو دوستی و همه این کوفتو زهرمارا متنفرم!!!
متنفر
پ.ن.۱.اینو مینویسم تا یادم نره امروز اولین روز ناهار دونفره ایم بود!
پ.ن.۲.اینم مینویسم تا یادم نره با قوطی پپسی گند زدم به سر و صورت جفتمون
پ.ن.۳.اینم مینویسم تا یادم نره ،میگه:،متوسط رو به بده
پ.ن.4.مینویسم که چقد دلم میخاد بگم اه.....فا....ک!!!
اگه بخوام واژه ی ترس رو تعریف کنم،باید بگم:
"ترس کلن چیزیست که من را فرا نمیگیرد"
اما گاهی،روزهایی،اتفاق هایی،هست تا بیندازندش به جانم
و گاهی....
آنقدر زیاد میشود،تا قید همه چیز را میزنمو...
خلاص میکنم خودم رو
پ.ن.به قول استادم،قطعا یه چیزایی ،بوده که تا اینجا اوردتت ،
یکی نیست بگه" آخه دختر جون،چرا اون موقعی که باید بترسی ،نمیترسی،اونوقت حالا؟!"
و بعدش هم یک "ایشششششششششششششششششششش"گنده ،حواله ام کند
پ.ن.2.اما با این همه ،ترس لذت بخشیست :دی