اولین جلسه کارگاه دوره جدیدش

دیروز کارگاه مسیر زندگی دوره ی چها.رمش شروع شد.

آر.می.ن هم بودش.چقدر به هم ریختم.

یعنی بگم منفجر بودم بهتره.

دلتنگ بودم و ناراحتو کلافه و پریشون

دیروز توی کارگاه,برگشتیم به سالیان پیش و به وختی که 3-4 سالم بودو بابا چقدر اذیتم میکرد.

گفت عزیزترینتونو بیارین تو ذهنتون و با هر فاصله ای که میخاین نسبت بهش وایسین

به سختی مامان اومد.توی همون خونه ی شهرک با همون موهای کوتاه و بلوز گل گلی اپل دارش.با فاصله ی 2-3 متر

بهش گفتم:


تو چرا منو دوس نداری؟


پ.ن.1.دیشب عین بچه های 3 ساله اومدم خونه رفتم تو بغل جی.جی و فقط گریه کردم .فقط گریه کردم. گفتم من هیشکیو ندارم.هیشکی منو از ته دل دوس نداره.

همش بغلم کردو نازم کردو گفت پیشتم

دلم آروم گرفت خیلی :)

جی.جی عین بابایی که باید دوستم میداشتو نداشت,دوستم داره.

هلولا وااااارد میشودددددد

میدونم مدت هاس اینجا رو نه بش سر زدم نه چیزی نوشتم

درگیر بودم و در حال تحول

میدونین؟

اونروزا واقعن کامنت و بازدید بقیه خیلی زیاد برام مهم بود و خب پایین بودن بازدیدا باعث شد این وبلاگم ول کنمو برم

اما

ازین به بعد هروخت تونستم مینویسم

فقط برای دل خودم

:)


اگه بخام راحت بگم

باز هم وارد دوره ی جدیدتری از زندگی شدم :-"

دوره ای که ترس و شیرینی کاملن متضادی داره

فکر درباره ی موندن و رفتنای وحشتناکی توش داره


اما خب

واردش شدم

ناخاسته

و حول و حوش 3 ماه یا کمتر از آغازش میگذره


میترسم از عقب کشیدن.میترسم از جولو رفتن

میترسم از نه گفتن.میترسم از آره گفتن


اما میدونی؟

چقد روزگار قشنگ تاب میخوره

چقد جالبه آدمی که دیوونه ی محبته ,یهو تبدیل بشه به کسی که محبت دیدن براش عادی بشه

و حتی گاهی

بخاد که این محبتا قطع بشه

نمیدونم

اما من اینطوری شدم الان

:-<


پ.ن.1.دارم ترم 7 رو تموم میکنم.کاش اینقد زود تموم نمیشد.واقعن الان دارم حسرت پایان روزای تلخو شیرین دانشگاهو حس میکنم.واقعن روزای بدش کم نبودن اما...حیف


پ.ن.2.میخاستم بنویسم در مورد جی جی دیگه به پذیرش رسیدم اما بخام با خودم رو راست باشم....... نه . هنوز نرسیدم.


پ.ن.3.دیگه حتی پستامو نمیخام یه دور رو خونی کنم.می نویسم هرچی همون موقع توی کلم میاد رو.دیگه قلط غولوطشو خودتون به دیده ی اقماز بنگرید . :">